مطالب طنز و خنده دار


دلنوشته های تنهایی من

 

کاش گوگل انقدر پیشرفت کنه که وقتی می نویسی "دختر همسایمون " درجا بره تو ویکی پدیا شمارشو با عکساشو برات بیاره...
این دانشمندا دارن چه غلطی میکنن من نمی دونم !!!!!!؟؟؟؟؟

دیدین بعضی از خودکارا هستن، وقتی داری باهاشون رو یه کاغذ باطله شکلک میکشی چقد خوب مینویسن و هیچی جوهر پس نمیدن... اما همین که میخوای باهاشون مطلب اصلیو بنویسی اصن اسهال میگیرن یه دفه!!!!!

هیچ چیز بدتر از اون نیست که وسط بحث متوجه بشی که حق با طرف مقابلته و تو رسما داری چرت میگی !!!

رفتم توالت عمومی تانشستم دیدم رودرش نوشته سمت راستتونگاه کن برگشتم به سمت راست دیدم نوشته سمت چپت رونگاه کن برگشتم به چپ دیدم نوشته پشت سرتونگاه کن پشت سرمونگاه کردم دیدم نوشته کارتوبکن اینقدرم اینور اونورو نگاه نکن ...
دختر ۳ سالم سرما خورده لج گرفته که بستنی هم میخواد  نشستم باهاش صحبت کردم که عزیزم اگه الان بستنی بخوری مجبور میشی آمپول هم بزنی رفته یه سرنگ آورده میگه من آمپولو آوردم تو هم بستنی رو بیار
دقت کردین چقدر منطقین این نسل جدید
پدرم همیشه تو شرایط بحرانى کمکم میکنه، مثه امشب،
گفتم :بابا فک کنم عاشق شدم.. :)
گفت :گوه نخور :|
مامانم رو به بابام :
يادته اين يه بار 20 روزش بود اومدم بهش شير بدم ، نزديك بود خفه شه ؟!
بابام :)))))) آره ...!
بابام : يادته يه بار 2 ماهش بود تو ماشين جاش گذاشتيم ؟!
مامانم :))))) آره ...!
مامانم : يادته يه بار داداشت اومد با پتو پيچوندش كه ببرتش بيرون
وقتى آوردش كبود شده بود داشت ميمرد ؟!
بابام :))))) آره !!! يادش به خير ..!!
.
.
.
الان ميفهمم كه چرا تو فهم بعضى مسائل هنگ ميكنم :(

دختری از مردی پرسید :
چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم
در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟
مرد جواب داد :
به من بگو چرا زندگی میکنیم
در حالی که میدانیم در آخر می میریم ؟؟
هیچی دیگه
دختره هم زد تو دهنش
گفت سوال منو با سوال جواب نده ...
لباسها در آب کوتاه میشوند و برنجها دراز.
در درازای زندگی لباس باش ودرپهنای آن برنج.
و اگر عمق این پیام را نفهمیدی بدان که تنها نیستی، چون منم نفهميدم !!!

تو کلاس درس معلم گفت بچه هاى عزیز امروز میخوام بگم دو آدم اول دنیا چطور به وجود اومدن !!
یکى از بچه ها گفت : خانوم اونو میدونیم بگید نفر سوم چطور به وجود اومد؟ !! :|
 
بچه بودیم مارو میذاشتن
رو پاشون انقد تکون میدادن
تا گوه گیجه بگیریم بخوابیم:))))
الان دکترا می گن این کارو نکنین
مغز بچه جابجا میشه
خب حالا تکلیف
این مغز جابجا شده ی ما چیه؟
 
لذت بردن یعنی اینکه بری مهمونی، دخترشون برات شربت بیاره آروم بگی: خودتون درست کردین؟؟ اونم با عشوه بگه: بله نوش جان تو بگی:پس نمی خورم، مرسی!
 
پسر داییم دانشجوی ترم 1 پزشکیه، سر شام مامانش سی تی اسکن سرشو آورد بهش داد گفت مامان یه نگاه به این بنداز، اینم گرفت جلو نور درجا گفت وای! زنداییم رنگش پرید گفت چیه؟ گفت دور اون قسمت از مغزت که مربوط به آشپزی میشه رو جلبک گرفته !
 
بچه بودیم هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آینه آینه،
حالا اگه جرات داری به بچه های امروزی فحش بده
یه چیزی جوابتو میده که باید معنیشو از بابات بپرسی :|
  
این دخترا که ناخونای دست چپشون رو خیلی شیک لاک می زنن وسطشم طرح می زنن خفن، مینیاتور و نقش برجسته و اینا میکشن ولی دست راستشون رو میبینی انگار ساناز پنج ساله از تهران نقاشی کشیده ،..
اینا رو اذیت نکنید،اینا دست چپشون ضعیفه

با دوستم رفتم باشگاه بدنسازی , به تمرین بقیه نگاه کردم دیدم هر کی که میخواد وزنه سنگین بزنه یه نعره ی خفن هم میکشه . منم گفتم خب حتما تاثیر داره . خواستم تمرین رو شروع کنم یه غول بیابونی با 2.5 متر طول و 1.5 متر عرض اومد بم گفت نترس , با وزنه بجنگ , کاری نداره , تو میتونی ... خلاصه منم جو گیر شدم به دوستم گفتم وزنه ها رو خیلی زیاد کن . اعتراف میکنم اولین بار که اومدم حرکت رو انجام بدم به جای نعره , مثه کلاغ غار غار کردم و دومین بار از گلوم صدای یه لاکپشت پیر در اومد و ملت از خنده مردن , تا 4 روز هم نمیتونستم راه برم

این خارجی ها با ابداع کلمه lol به جای lots of laugh مثلا خواستن بگن ما خیلی مبتکریم اما قهرمانان ایران زمین با ابداع خخخخخخ به جای ( خیلی خوبه خدایی خیلی خندیدیم خیر ببینی!! ) نقشه دشمنان رو نقش بر آب کردند :)))
 
یکی از تفریحات دکتر شریعتی و انیشتن و حسین پناهی و خسرو شکیبایی تو اون دنیا اینه که هر روز سایت ها رو چک می کنن ببینن تازگی جمله باحال چی گفتن..

کبوتر لبه ی تنگ ماهی نشست,
گفت : سقف قفست شکسته ! چرا فرار نمیکنی !؟
ماهی با چشمهای قشنگش نگاهی به کبوتر کرد ومعصومانه گفت :
" ریدم تو مغزت " !!!!  :)))))))))
پيرمرده به زنش ميگه بيا يادِ قديما کنيم،من تو پارک باهات قرار ميزارم تو پاشو بيا...!!! پيرِ مردِ ميره تو پارک ميشينه يکي دوساعت طول ميکشه زنش نمياد،نگران ميشه ميره خونه ميبينه زنش نشسته تو خونه داره گريه ميکنه..!ميگه :چي شده.!؟ زنش ميگه بابام نذاشت بيام...!!!
 
ازفوتبال برمیشگتم یه مقدار سرو وضعم ژولیده پولیده بود بغل خیابون وایساده بودم, دیدم یه خانوم سانتی مانتال سوار پرادو وایستاد, بوق زد !!!
گفتم بفرمایید...؟؟؟! !!
گفت: سوار شو بریم...!!!!!
منم که قند تو دلم اب شده بود, سوار شدم, گفتم حالا کجا بریم؟
گفت: میریم خونه ما  :|
انگار داشتم خواب میدیدم... خلاصه رفتیم در خونشون، گفت پیاده شو بریم داخل!
وقتی رفتیم داخل, گفت همینجا روی مبل بشین تا بیام...
داشتم خودمو واسه یه روز خوب اماده میکردم
که یهو خانومه داد زد: نیمــــــــــــا... پسرم بیا!!
پسره که اومد خانومه گفت نیما...مامان , به این نگاه کن؛ اگه درس نخونی میشی یکی مثل این ,انگل جامعه !!!!
بعد گفت: بیا این 5000 تومنو بگیر برو...!!! :|
  
یک روز بوش و اوباما در یک جا نشسته بودن یک نفر میرسه و میپرسه : چیکار دارین می کنین؟ بوش جواب می ده: "داریم نقشه جنگ جهانی سوم رو تنظیم می کنیم." ... یارو می پرسه: " چه اتفاقی قراره بیافته ؟ بوش میگه: قراره ما 140 میلیون مسلمان، و آنجلینا جولی رو بکشیم یارو با تعجب میگه: آنجلینا جولی !؟! چرا می خواین آنجلینا جولی رو بکشید؟! بوش رو می کنه به اوباما میگه: دیدی گفتم ! هیچکس تو دنیا نگران 140 میلیون مسلمان نیست
  
تو جاده شمال بودم، یه دفه یه گاو پرید وسط جاده منم محکم زدم
رو ترمز و خیلی عصبی شروع کردم بوق زدن که بره ، دیدم نه همینجوری وایساده وسط جاده داره چپ چپ نگام میکنه ،یه جوری نگام میکرد انگار منتظر بود پیاده شم روشو ببوسم ازش عذرخواهی کنم ، یعنی درگیر جذبش شده بودم ، بعد دو سه دقیقه دیدم دیگه خیلی بد داره نگا میکنه، اومدم پیاده شم دیدم گاوه یه نگا به من کرد یه نگا به تابلوی محل عبور حیوانات اهلی اونور جاده، بعد با افسوس سرشو انداخت پایینو رفت، یعنی این حرکتش از 100تافحش بدتر بود، کلی خجالت زدمون کرد، فقط مونده بود قبل رفتن یکم نصیحتم کنه
 
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:
سلام حالت خوبه؟
من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:
حالم خیلی خیلی توپه.
بعدش اون آقاهه پرسید:
خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟
با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛
اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...
وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:
من می‌تونم بیام طرفای تو؟
آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:
نه، الآن یه کم سرم شلوغه!
یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:
ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده
 
اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده ..!
 

پ ن پ

*به دخترعموم که ۵ سالشه میگم: دخترا موشن مثه خرگوشن

میگه پ ن پ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم

اصلا یه وضعی شده به خدا!

 

*دوستم میگه با گوشی برم اینترنت از شارژم کم میشه؟

میگم پ ن پ از صندوق ذخیره سازمان اوپک کم میشه!

*میخوایم بریم خونه جدیدمون، مامانم میگه این همه اثاثو باید با کامیون ببریم؟! میگم: پ ن پ راست کلیک کن، کات شون کن، برو تو خونه جدیده پیست کن!

*به دوستم اس ام اس زدم میگم کلاس تشکیل نمیشه. جواب داده یعنی استاد نیومده؟ میگم پ ن پ رفته قایم شده همه دارن دنبالش میگردن.

*با دوستم رفتیم خرید. برگشتیم دیدیم ماشینش نیست میگه: دزدیدنش؟ میگم پ ن پ خسته شده بود از بس منتظر ما وایساد اس ام اس داد گفت من میرم خودتون بیاین!

*لباس خریدم. کارت عابرمو گذاشتم رو میز میگم ۲۰۱۵٫ .میگه رمز کارتته؟

میگم پ ن پ تلفنمه. دادم مزاحم بشی.

*تو اتوبان گشت نامحسوس یه ماشینو گرفته بود. راننده ماشینه به پلیسه میگه می خوای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پ ن پ با دوتا همکارام می خواستیم منچ بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم.

*نصف شب ماشین خاموش شده زنگ زدم میگم بابا باطری ماشین تموم کرده روشن نمیشه. میگه یعنی خالی شده؟

پ ن پ واقعا تموم کرده دارم میبرم خاکش کنم گفتم ببینم تو هم میای؟

*به پسرخاله ام می گم تب کردم میگه؛ مریض شدی؟ می گم پ ن پ دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کار میفته یا نه.

*یارو میره سردخونه میگه: بی زحمت جسد پدربزرگمو تحویل بدین.

میگن: می خوای خاکش کنی؟

پ ن پ میخواهم تا گارانتیش تموم نشده ببرم عوضش کنم.

*رفتم پیژامه از کمد برداشتم پوشیدم بابام میگه از تو کمد برداشتی؟

پ ن پ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم.

*داشتم می رفتم طرف ماشینم یهو دیدم افسره داره یه چیزی می نویسه!

گفتم: داری جریمه ام می کنی؟

پ ن پ دارم اسمتو پشت کارت دعوت عروسیم می نویسم. میای؟

*رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟

میگه برا کباب؟ میگم پ ن پ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام.

*خوابیدم تو آفتاب دوستم اومده میگه داری آفتاب می گیری؟

پ ن پ دارم فتوسنتز می کنم!!

*دارم میرم به ماهیه غذا بدم، میگه می خوای بهش غذا بدی؟ میگم پ ن پ بهش پول میدم هرچی خواست بخره.

*تصادف کردم تو جاده ماشینم تا نصف عقبش رفته زیر تریلی ۱۸ چرخ. اعصابم خورده. یارو می بینه این صحنه رو بهم میگه تصادف شده؟! گفتم پ ن پ مسابقه فوتباله مردم جمع شدن از رادیو ماشین دارن گوش میدن! ماشینو گذاشتن زیر تریلی هیجانش بیشتر شه!!

*به فروشنده می گم آقا پایه گیتار می خوام. میگه برای گیتار؟

پ ن پ میخوام پایه باشه آخر هفته ها با هم بریم دربند!

*رفتم LCD بخرم می گم چند؟

میگه قیمتش؟

پ ن پ سایز کمرش که تو خونه شلوار پاش کنم.

*دارم تند تند تایپ می کنم داداشم اومده میگه داری تایپ می کنی؟

میگم: پ ن پ کیبوردم خسته شده دارم ماساژش می دم.

*یکی از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم… دوستم میگه می خوای بکشیش؟

پ ن پ آبریزش بینی داره می خوام نریزه رو قالی.

*به دوستم میگم: نمره ها رو زدنا. میگه: با شماره دانشجویی؟ میگم: پ ن پ با شماره کفش. اونایی هم که دمپایی داشتن رو هم مردود کرده...

*رفتم یه قالب مرغ از تو فریزر درآوردم. دوستم میگه می خای بپزیش؟ مگم: پ ن پ خانوادش اومدن از تو سردخونه درش آوردم بدم ببرن دفنش کنن!

*مرغ عشقم مرده. درحالی که پاهاش رو به بالاست افتاده کف قفس. دوستم اومده میگه: ااا مرغ عشقت مرد؟ پ ن پ کمر درد داشت، دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس.

*تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه: دزد بود؟ میگم: پ ن پ اومده بود امانتیش رو ببره فقط خواست هیجانش بیشتر باشه!

*رفتم مغازه یه سبد پر خرید کردم، یارو میگه: کیسه هم می خوای؟ پ ن پ فرغون آوردم با اون می برم!

*لیلی به مجنون گفت: همه این کارا رو می کنی برا من؟ مجنون: پ ن پ من عاشق آنجلینا جولی ام، تو حریف تمرینی هستی!

*دوستم زنگ زده خونه. گوشی رو برداشتم سلام کردم. میگه: تو خونه ای. میگم: پ ن پ لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیام خود را بگذارید... با تشکر!

*داشتم تلویزیون می دیدم. بعد مادربزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعد به من میگه داشتی میدیدی؟! گفتم: پ ن پ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای بیبینی!

*منتظر مسافر بودم. خانمه اومده میگه: آقا هفت تیر میری؟ میگم بله. میگه: سوار شم؟ پ ن پ تا هفت تیر دنبالم بدو!

*رفتم داروخانه. پیرمرده دفترچه بیمه رو داده به مسئول داروخانه. بعد از چند دقیقه مسئول داروخانه داروهاش رو آورده پیرمرده گفت پدرجان می بری؟ پیرمرده گفت پ ن پ همین جا می خورم! بی زحمت یک نوشابه خنک و سالاد هم بیار...

*با موتور رفتم خونه دایی ام. موتورو گذاشتم بیرون با کلاه کاسکت رفتم تو. دائیم گفت با موتور اومدی؟ گفتم پ ن پ با اف 14 اومدم!

*دوستم در یخچال رو باز کرده، دیده هیچ توش نیست. میپرسه: واقعا خالیه!؟ پ ن پ هیدنشون کردیم که غریبه ها نبیننشون!

*تنهایی رفتم درمونگاه، منشی میگه: مریض شمایید؟ پ ن پ من میکروبم، اومدم خودم رو معرفی کنم!

*توی اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده، به دستیارم می گم چاقو رو بده. میگه میخوای بند ناف رو ببری؟ پ ن پ می خوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!

به دوستم میگم فهمیدی مریم جداشد؟
میگه از شوهرش؟  میگم پ ن پ چسبیده بود کف ماهی تابه کفگیر زدم جدا شد!

*می خوام برم خونه چشمام قرمزه... به رفیقم می گم چشمام قرمزه؟ میگه آره می خوای همین جوری بری؟ پ ن پ، صبر می کنم تا سبزشه بعد حرکت می کنم.

*هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم. آمپول ها رو دادم به پرستاره. میگه آمپول بزنم؟ میگم پ ن پ، توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

تو پارک رفتم دستشویی اومدم بیرون یکی جلومو گرفته! میگم پولیه؟
مبگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ من اینجا نشستم پشه ها نیان تو حین کار براتون مزاحمت ایجاد کنند

منتظر تاکسی وایسادم و دارم دست تکون میدم برا تاکسیا. با تاکسیش میاد کنارم میگه تاکسی می خوای؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ دارم برای مسافرین محترم دست تکون میدم و آرزوی سفری خوش می کنم.

دوستمُ دعوت کردم خونمون اومده می گه اینجا خونه خودتونه؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ خونه مادربزرگس منم مخملم

اومدن خواستگاریم من و مامانم و بابام نشستیم، مادر طرف میگه عروس خانم ایشون هستن؟ مامانم گفت پـَـ نـَـ پـَـ اون سیبیل کلفت شکم گنده عروسه بهش میگیم بابا

 
1- مثل زمان ناصر الدین شاه ننه جون و بی‌بی صغرای معروف و آبجی‌جون و خاله اقدس و عمه كلثوم رو مثل گروه بازرسین سازمان ملل راهی خونه‌های مردم كنیم تا دختر بیچاره اونارو با ذره بین كنكاش كنن و هزار و یك عیب روش بذارن و چای و میوه‌ای خورده عزم را برای یافتن دخترشاه پریان جزم نمایند. و همینطور هی برن و هی بیان تا یكی رو اونا بپسندن و شما روببرن ببینیدش و تموم.


2-
مثل زمان محمدرضاشاه خودتون راه بیفتین توی خیابونای خلوت و تا از یكی خوشتون اومد بریدجلو و خیلی مودبانه باهاش آشنا بشید وبعد دستش رو بگیرید ببرید توی یك كاباره و بعد از شنیدن ترانه‌ای از مرضیه ازش درخواست ازدواج كنید و اونم یه لبخند شرم گینانه بزنه و بله رو بگه و بعدااگه دلتون خواست به ماما و پاپا بگین.

3-
مثل همین زمان رفتار كنین و برین دانشجو بشین و توی دانشگاه با یكی سر حرف رو باز كنید و بعد كم‌كم ازش خوشتون بیاد و بعد براش نامه بنویسید و یواشكی بهش بدید و دلتون تاپ تاپ كنه و بعد هم بی‌سروصدا عقد بشین و سركلاس همش به هم نگاه كنید.

4-
مثل زمان آینده رفتار كنید و به دوست دخترتون بگین یك نفر براتون پیدا كنه و بعد همراه همون دوست دخترتون یه شاخه گل بخرید و بریدخونه طرف و اگه ازش خوشتون اومد چه بهتر و گرنه واسه اینكه دلش نشكنه حداقل باهاش دوست بشید.



5-
روش خشن‌تری هم هست كه باید یك شیشه اسید بخرید وبرید سر راه طرف و تهدیدش كنید كه یا زنتون بشه یا شیشه اسیدو روی خودتون می‌ریزید. ویا اصلا میشه هیچكدوم ازین دردسرا رو متحمل نشد و مثل آدم، مسیر عادی زندگی رو طیكرد 


پیشنهاداتی برای عدم ترشیدگی دوشیزگان محترم:

1- یقه اولین خواستگار رو بچسبید كه شاید تنها شتر بخت شماباشه.

2-
ناز و لفت و لیس رو بذارید كنار.

3-
در معرض دید باشید، گذشت اون زمان كه می‌گفتن: من اون دخترنارنج و ترنجم كه از آفتاب و ازسایه می رنجم.

4-
سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر كه برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.

5-
تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج كنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بكشید.

6-
دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون كنید، یه وقت كتابشو دور گردنتون آویزون نكنید كه گردن لطیفتون كج می‌شه.

7-
پسر‌های فامیل بهترین و در دسترس‌ترین طعمه‌ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.

8-
رو شكل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، هستن دچار مشكل...!

9-
توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی‌بی عذرا نشستو برخاست كنید، همینا هستن كه شادوماد می‌سازن واستون.

10-
یه كم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و كرم شب و روز وماسك خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.

11-
در پوشش دقت كنید، لباس چسب و كوتاه فقط آدمای بوالهوس رودورتون جمع می كنه، یه پوشش سنگین و اندكی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسندبهترینه.

12-
مهمون كه میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی كنید، خلاصه یه چشمه بیاین كه بعله ما هم هستیم.

13-
سعی كنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره كه مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد كه دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...

14-
تا مامانه و باباهه می‌گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حركات و سكناتتون این نظر رو تایید كنید ودنبالشو بگیرید.

15-
بلاخره اگه خدای نكرده می‌خواین جزو اون یك میلیون وهفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملكت دوماد شن، كه نمیشن) هر چی دارید، رو كنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم كمالات و هنرمندی هاتونه.
16- و اینو بگم كه از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی كه بانامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارك خلوت دارید معاشقه می كنید لذت نخواهیدبرد، حالا به بعدنش كار ندارم.

17- ...
و آخرین توصیه اینكه عوض اینكه توی جریانات عشقی خیابونی و زودگذر غرق بشید و مثل كبك سرتونو زیر برف كنید یه خورده به فكر زندگی آینده‌تون بشید و اینقدر از این دست به اون دست نرید
موضوع انشا (ازدواج چیست؟)
پیش بابایی می رومو و از ازش می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نشدم بابایی پرسید: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمام اشک جمع شده بود می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»، بابایی با چشمانی غضب آلوده گفت : «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم …» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده،البته پخش سریال جومونگ این اواخر بی تاثیر نبوده. ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد
مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.

بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباسن !» 

بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!» 
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند … راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ …»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد. 
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد. 
ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند،
 
یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت . او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت: من دو طوطی ماده دارم که فوق العادهزیبا هستند. اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند «ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟». این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطر انداخته. از شما کمک میخواهم. من را راهنمایی کنید که چگونه آنها را اصلاح کنم؟
کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت: این واقعاً جای تاسف دارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند... من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم . آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند. به شما توصیه میکنم طوطی هایتان را مدتی به من بسپارید... شاید در مجاورت طوطی های من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند .
خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت.
فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت. کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت .
یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟
طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت:
اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد!!
 

                    


نظرات شما عزیزان:

سجاد
ساعت20:26---19 مهر 1394
هم دردیم.روزگار ایینه را محتاج خاکستر کند.

moein
ساعت16:00---14 بهمن 1393
مطالب وعکسهای خوبی دارید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







Power By: LoxBlog.Com